من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 10
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۰: تو کی هستی؟
لئونارد میتونست فرم یه کمر باریک رو ببینه که روی تخت دراز کشیده. خورشید دیگه بالا اومده بود، ولی اتاق به اندازهی موقع طلوع خورشید کم نور بود. نفسهای آروم جادوگر توی اتاق بازتاب میشد. با خودش فکر کرد: حتماً خوابش برده.
بلافاصله شروع به قدم برداشتن توی اتاق کرد. قصد و نیتش واضح بود: گرفتن هفت تیری که اون زنیکه ازش گرفته.
همینطور که دور اتاق جادوگر با بیعلاقگی راه میرفت، الیونورا حتی این دست و اون دست هم نشد. یه لحظه، لئونارد به صورتش که خوابیده بود نگاه کرد.
با این که این حقیقتیه که اعترافش براش سخته، ولی نمیتونه زیبایی شگفتانگیز اون رو انکار کنه. اغلب اوقات باورش براش سخته که اون یه جادوگر شروره که مرتکب جرایم ستمگرانهی زیادی شده.
چشماش با رنگ آبی میدرخشن و لباش مثل گل رز سرخه.
«ای کاش اخلاقش مثل ظاهرش بود.»
لئونارد نوچ کرد و به طرفش خم شد. چشماش تکتک جاها رو میدید و موهای زرد نامیزون زنی رو کنار زد که خوابیده بود.
اون اینقدر بهش نزدیک شده، ولی ساحره هیچحرکتی نمیکنه.
چه بلایی سر جادوگری اومده که حتی متوجه یه لکهی غبار روی گلدونش هم میشد؟ الیونورا آسیل زنی بود که با پایین بودن فشار خون و کمخونی رابطهای نداشت، به جاش به اندازهی حال به هم زنی سرحال و شاداب بود.
با این تفکر، داشت دستش رو نزدیکش...
کتابهای تصادفی


