فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازیکن قاتل

قسمت: 19

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
پسری که موهای نقره ای رنگی داشت، همانطور که در پیاده رو راه می رفتم مانند دیوانه ها با خودش صحبت می کرد. 
" خب، حالا ماموریت جدیدم چیه؟." 
[ صورت فلکی "مرگ خاموش" از روحیه شما هیجان زده است. ] 
[ صورت فلکی "مرگ خاموش" با لبخندی به شما می گوید: فقط کافی است تا ده دقیقه دیگر، قلب ده نفر را سوراخ کنید، پاداش این کار افزایش ده درصدی آمار وحشت است.] 
"تچ."با شنیدن این حرف پسر کمی عصبانی شد، زیرا قتل در مکانی عمومی مانند پایده رو می توانست او را به دردسر بی‌اندازد. 
" من این ماموریت رو..." اما درست زمانی که میخواست ماموریت را رد کند تصاویری مانند فیلم از جلوی چشمانش گذشت... 
یک پسر که مانند او چشمانی سرخ رنگ داشت روی شاخه درختی نشسته بود و با لبخندی به او نگاه می کرد. 

با اینکه او در حال لبخند زدن بود اما تحقیری که در چشمانش بود کاملا واضح بود 

" خب، همونطور که انتظار داشتم تو فقط یک بدردنخوری، یه آشغال..چطور به خودت جرئت این رو دادی که بخوای برای جایگاه بازیکن سیاه با من رقابت کنی؟." پسری که روی درخت نشسته بود این جمله را با لحنی آرام اما تحقیر آمیز گفت. 

در آن لحظه ژو فان احساس پوچی کرد... 

در طول زندگیش همیشه نفر دوم بود..همیشه، پدرش مدیر عامل یک شرکت بزرگ بود، فردی که همیشه در صدر بود. 

و این باعث شده بود که همیشه از عملکرد پسرش ناراضی باشد، به طوری که روز به روز از او بیشتر فاصله گرفت، در ذهنتان یک پسر بچه ده ساله را تصور کنید که هیچ عضو خانواده ای جز پدرش ندارد و او نیز... 

به همین دلیل ژو فان چند سالی به دنبال چیزی بود که در آن بهترین شود، او چیز زیادی نمیخواست.. فقط میخواست که پدرش به او توجه کند و مانند سایر بچه ها با او کمی وقت بگذراند 

ژوفان هر چقدر تلاش می کرد نمیتوانست به آن خواسته دست یابد..همیشه دوم بود..همیشه.. 

و وقتی نا امیدانه خودش را در دنیای یک بازی واقعیت مجازی غرق کرده بود..بالاخره چیزی پیدا کرد..چیزی که در آن از همه بهتر بود... 

" ف-فرار کنید!! یک بازیکن قرمز اینجاست!." 

بازیکنان دیگر با دیدن او پا به فرار می گذاشتند..همه از او می ترسیدند..بازیکن قرمز..این لقب متعلق به کسانی بود که بازیکنان دیگر را به شدت سلاخی کرده بودند..آنها در راس بازیکنان سرخ قرار داشتند... 

همه چیز عالی داشت پیش می رفت..زمانی که او فکر کرد بالاخره در صدر است.. بالاخره چیزی دارد که میتواند توجه پدرش را حلب کند.. در نهایت چیزی بود که او در آن بهترین بود.. اما..بعد از آن بروزرسانی نفرین شده.. 

یک ویژگی جدید به بازی اضافه شد..ده بازیکن برتر در لیست بازیکنان قرمز تبدیل به بازیکنان "قرمز تیره" می شدند و ژوفان یکی از آنها بود. 

اما در آن بروزرسانی چیز دیگری نیز بود.. 

" بازیکن سیاه...این عنوانیه که احمقایی مثله تو نمیتولنند بهش دست پیدا کنند." با اینکه او با لبخندی گرم و دوستانه آن را گفت اما کاملا مشخص بود که در حال تحقیر کردن ژوفان است. 

باز هم...باز عم نتوانسته بود برترین باشد..نتوانسته بود اولین باشد... 

ژوفان هنوز در این افکار بود که ناگهان پیام سیستم او را از افکارش بیرون آورد. 

[ صورت فلکی " مرگ خاموش " منتظر پاسخ شماست.] 

پوزخند کجی روی لبان ژوفان آمد. 

" ماموریت رو قبول می کنم." این را با صدایی آرام اما عمیق گفت. 

[ ماموریت آغاز شد.] 

دستش را بالا آورد و ناگهان چیزی از آن ظاهر شد..یک شمشیر کاملا سفید رنگ که تنها یک یاقوت قرمز رنگ درخشان بر روی دسته آن بود. 

ژوفان چیزی را زیر لب زمزمه کرد: " منتظرم باش..به زودی ازت جلو میزنم." 

و بعد شمشیر را پایین آورد و در میان جمعیت ناپدید شد... 

××× 

[ POV کوین ] 

" خب، موضوع این جلسه ما سرزمین شب است." 

میا وقتی اسم سرزمین شب رو شنید لرزی به بدنش فرستاده شد..با اینکه توی بازی بود اما سیستم درد در بازی دردی حدود یک دهم درد واقعی را به ما می داد..و با این حال دردی که توی اون سرزمین تحمل کرد وحشتناک بود. 

" همونطور که می دونید سرزمین شب جاییه که همیشه شبه و عمدتا ساکنان آن خون‌آشام ها و گرگینه ها هستند." 

رایان با حالت نا امیدی گفت: " این رو میگی اما تا اونجایی که من یادم میاد تا قبل از هشتمین ایونت اصلی هیچ راهی برای رفتن به سرزمین شب وجود نداره." 

کوین که انگار منتظر این بود که یک نفر از نقشه انتقاد کند سریعا و با هیجان پاسخ داد: 

" اشتباههههه." دهان کوین دقیقا در چند سانتی متری گوش رایان قرار داشت و این فریاد او باعث شد که رایان از جا بپرد. 

" دیوانه، آرومتر صحبت کن!" رایان با لحن آزرده ای در حالی که گوش راستش را گرفته بود گفت." 

کوین با یک لبخند دندان نما و پهن گفت: " خب من یک راه حل برای این دارم، فقط کافیه موقعی که اولین ایونت بازی شروع میشه توی چین باشیم..که هستیم." 

رایان و میا مدتی با حالت گیجی در حال نگاه کردن به کوین بودند...بعد از چند ثانیه رایان با صدایی لرزان طوری که به سختی بالاتر از زمزه بود گفت: 

" نگو که...میخوای با لرد وَنِسای معامله کنی..." 

" بینگو!! " کوین از جایش ایستاده بود و با انگشت اشاره به رایان اشاره کرد. 

" روانیییییییی!!." میا این را گفت و با یک لگد به صورت کوین کوبید که باعث شد روی میز پشت سرش که محل نشستن افراد دیگری بود بی افتد. 

___________________________________
بخش ویژه: کوین آشپزی می کند. 

" هوم هوم، این واقعا یک شاهکاره." کوین با لذت و افتخار در حال نگاه کردن به نیم‌رویی بود که آن را پخته بود..یا بهتر بگم..آن را سوزانده بود 

طوری که انگار فقط چند تکه زغال بود، ولی خب..این از ویژگی های او بود که هر غذایی که خودش بپزد، حتی اگر یک تکه سنگ یا ذغال باشد به عنوان شاهکار است ، هر غذایی که دختران دیگر ( به ویژه دختران زیبا ) بپزند نیز شاهکار است..البته کمی از شاهکارا و پایین تر است 

اما غذاهایی که دوست دخترش می پزد یک تیکه گه است..حتی اگر بهترین چیزی باشد که در زندگی اش خورده است 

البته او دوست دختری ندارد و این فقط یکی از سناریو هایی بود که او برای عذاب دادن دوست دختر آینده اش در ذهنش آماده کرده بود 

" هاه؟..اون احمق داره چیکار میکنه؟." نینگر این را با لحن انزجار آمیزی گفت در حالی که داشت به کوین که با لباس مرتب طوری که انگار سر قرار است در طرفی از میز نشسته در حالی که یک چیز سیاه در بشقات با یک ربان پاپیونی شکل روی آن در طرف دیگر میز است و چیز هایی می گوید. 

" عزیزم..زود تر خودتو بوخور..وگرنه سر میشی و دیگه آن خوش مزگی قدیم را نخواهی داشت." کوین این را با لحنی جدی و چشمانی درخشان گفت"

افکار نویسنده: آیا باز هم در آینده قسمت ویژه داشته باشیم؟

کتاب‌های تصادفی