جزیره برمودا
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
صورت خشک و بدون احساسش باعث شد، کلمات از ذهنم پاک بشن. دهنم باز موند و مبهوت حس درون چشمانش شدم. حسی که هر موقع به شکارش نگاه میکرد، درون چشمانش به رقص در میاومد. تحمل این نگاه رو روی خودم نداشتم. پس سرم رو پایین انداختم و با صدایی لرزان گفتم:
- لطفا اینجوری نگام نکنین.
- چهجوری؟
صدایش سرد بود. چنان سرد که روحم رو منجمد کرد و تنم رو به لرز نشوند. صدای برخورد قاشق به بشقاب، در گوشم طنین انداخت و بعد از اون حرفهای رابرت رو شنیدم.
- من همیشه همینجوری، مثل الان، نگات کردم. فقط تصمیم گرفتی نبینیش. تو باهوشی. مطمئنم همیشه میدونستی یه جای رابطه کاری من و تو لنگ میزنه اما روی هر سوءظنی پرده انداختی.
دستش زیر چونهم قرار گرفت و سرم رو بلند کرد. بعد صورتم رو سمت خودش چرخوند و به چشمانم خیره شد. بیرحمانه ادامه داد:
- تا امشب که با شنیدن حرفهای ما، تموم اون پردهها کنار زده شدن.
با این حرفش، صحنه چند دقیقه پیش دوباره در ذهنم جون گرفت. رابرت در جواب النا مورفی گفته بود:
- آره. دختر خوبیه. اگه تو موقعیت دیگهای پیداش میکردم، حتما برای همیشه پیش خودم نگهش میداشتم.
جان با شور و شوق گفت:
- رابرت، همیشه به تواناییهای ردگیریت اعتماد داشتم. حالا دوست دارم با دنبال کردنش، بفهمم کارت تو آموزش چطوره.
- ماجا، ناامیدم نمیکنه.
آیدن رایت کمی از نوشیدنیش چشید، نیشخندی زد و گفت:
- همه دوست داریم دختر رابرت رو شکار کنیم اما قرعه شکارچیش رو انتخاب میک...
کتابهای تصادفی


