فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 99

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اغوای دوک بی‌احساس‌ فصل نود و نهم، ساید استوری چهارم: رویای یک روز بهاری

در همان بین، اونها به دهکده رسیدند.

«اینجا سنتیو هست؟»

لای خندید.

«سنتیویی که میگی، نمیدونم کجاست اما اینجا اسمی شبیه به اون داره.»

دهکده کمی شبیه به سنتیویی بود که ریو به یاد داشت، اما همچنین کاملا متفاوت هم بنظر می‌رسید. دهکده‌ای که ریو به خاطر داشت با صحرا و پوشش گیاهی احاطه شده بود.

اما اینجا، به جای صحرایی وسیع، جنگل بزرگی وجود داشت که پر از درخت و گل های عجیب و غریب جنوبی بود.

در میان درختان، خانه های عجیب و غریبی قرار داشت. خانه هایی با دودکش های بزرگ و برج های بلند غیر معمولی از دور دیده می‌شدند.

اینجا روستای جادوگران بود.

«بیا.»

به نظر می‌رسید همه چیز برای دنیای دیگری بود.

«دنبالم بیا. من اطراف رو بهت نشون میدم. خیلی چیز های عجیبی برای دیدن هست.»

لای هیجان زده بود و ریو هم همین حس رو داشت.

دهکده پر از شگفتی های ناشناخته و وسایل غیر عادی بود که همگی توسط جادوگران ساخته شده بودند. تقریبا هیچ چیز عادی، به غیر از مردم، در دهکده دیده نمیشد.

زمانی که شب فرا رسید، اونها شام دلچسبی خوردند و زمانی که به قلعه روی تپه برگشتند، هوا تاریک شده بود.

ریو به پایه قلعه سنتیو نگاهی انداخت. تصویری که ریو از این مکان به یاد داشت، تنها خرابه ‌ای بیش نبود، اما حالا قلعه اینجا بود و در وضعیت نسبتا خوبی قرار داشت. با اینحال، چون قلعه هنوز در حال ساخت محسوب میشد، همه چیزش خالی بود‌.

در حالیکه ریو به اطرافش نگاهی می انداخت، لای گیج و مبهوت بنظر می‌رسید.

«خیلی مونده تا تموم بشه. زمان زیادی طول می‌کشه، اما در آخر ما یه قلعه محکم می‌سازیم.»

«کی تموم میشه؟»

«احتمالا زمانی که جادوگر ها تصمیم بگیرن، کمکی برسونند.»

این قلعه احتمالا در زمانی که لای زنده بوده ساخته شده و بعد، پس از مرگ اون تکمیل شده. سپس در اثر آتش سوزی از بین رفته.

درست زمانی که افکار ریو در شرف تاریکی بود، لای چراغی رو روشن کرد.

«این آتش پری هست.»

پری های شب تاب درخشان از چراغ بیرون اومدند و دایره وار دور سر اونها پرواز کردند. وقتی ریو به لای نگاهی انداخت، خطوط صورتش شبیه به لیونل بنظر می رسید.

این مکان، واقعی به شمار نمی رفت و مرد روبه رویش هم چیزی جز شخصیتی شبیه به لیونل نبود‌. و ریو روحی محسوب میشد که به زودی از بین می‌رفت.

«لای، من- من برای این اینجا نیستم..»

«میدونم.»

لای لبخند زیبایی زد و ادامه داد:«چون سایه‌ت روی زمین نمی افته.»

«ریو تو یه جادوگری.»

«من جادوگرم.»

ریو نمیتونست حرف های لای رو باور کنه، اما به طرز عجیبی قانع شده بود.

گفته میشد که دوک سنتورن دودمان جادوگر و ساحره داشت. از این نسل، جادویی به لیونل منتقل نشده بود، این قضیه برای جدش در صد ها سال پیش، متفاوت بنظر می‌رسید.

و ریو این رو میدونست.

شخص رو به روش لیونل نبود. اون صرفا یک شخصیت در کتاب به شمار می‌رفت. ریو شکل لیونل رو روی شخصیت لای نشون دادش.

مردی که شکل شوهرش رو گرفت...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی