فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 71

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اغوای دوک بی‌احساس‌ فصل هفتاد و یکم:

لیونل و میشل برای مقابله با تعقیب کنندگان، از کوچه خارج شدند و با ده ها شوالیه که در انتظار اونها بودند، مواجه شدند.

اون افراد، شوالیه های بودند که لیونل باهاشون آشنایی داشت. گارد سلطنتی. همه اون افراد زمانی زیردست لیونل، محسوب میشدند.

«سرورم.»

لیونل لبخند زد.

«چرا اینجا اومدی؟ پادشاه تورو فرستاده تا من رو دستگیر کنی؟»

«لطفا در کمال آرامش، مارو همراهی کنید.»

با درخواست شوالیه ها، لیونل به این فکر کرد که جرمش چی می‌تونه باشه. جرمش لغو ازدواج با ماریان بود؟ یا سرپیچی از دستورات سلطنتی؟

«قبل از اینکه منو بگیرید، میخوام از جرمم با خبر بشم.»

در حالیکه لیونل با غرور قدم به جلو میگذاشت، شوالیه‌ها با نگرانی به همدیگه نگاه کردند.

یک شوالیه در دل و جرات، به سوال لیونل جواب داد:«دوک سنتورن، من تورو طبق دستور پادشاه به جرم خیانت دستیگر میکنم.»

«خیانت.....»

«من نمیخوام به دوک آسیبی بزنم.»

لیونل به ده‌ها شوالیه‌‌ای که اون رو احاطه کرده بودند، لبخند تلخی زد. دوک، هیچ قصد شورشی برعلیه خانواده سلطنتی نداشت، اما پادشاه اونقدر رقت انگیز بود، که به سختی میشد اون رو تحمل کنه.

لیونل از خدمت و بیعت با چنین پادشاه ترحم برانگیزی خسته شده بود.

شوالیه ها به اطراف نگاه کردند.

«به من گفته شده که دوشس رو هم با خودم ببرم. اون کجاست؟!»

میشل جواب داد:«فقط دوک به خیانت متهم شده. چرا دنبال دوشس بی‌گناه میگردین؟»

شوالیه با اکراه گفت:«این دستور پادشاهه. ما هم نمی‌خوایم این کارو کنیم، اما این دستوریه که گرفتیم، لطفا همکاری کنید.»

شوالیه به جلو خم شد و در گوش لیونل زمزمه کرد:«من فقط وانمود میکنم که دارم ایشون رو دنبال میکنم. لطفا خیالتون جمع باشه.»

****

«پدر دوک سنتورن رو پیدا کرد؟»

ماریان از اینکه دوک سنتورن دستگیر شده بود بسیار خوشحال و خرسند بنظر می‌رسید. اون از تصور جدایی لیونل و ریو لذت میبرد.

«خیلی خوب شد که لیونل و ریو اینطور از هم جدا شدند. اگه اون دو نفر از هم طلاق بگیرند، حتی اگه تو یه کشور دیگه ازدواج کنم، میتونم ریو رو با خودم ببرم.»

ماریان با به یاد آوردن چهره و شمایل باوقار ریو، از خشم دندون هاشو بهم فشار داد.

به نظر می‌رسید یکم زمان لازم بود تا ریو دوباره به اون مادام کاتانا احمق و زشت برگرده. اگه لیونل تو جنگ‌های دشت ازول گیر میکرد و بعد از برگشت با چهره ترسناک مادام کاتانا روبرو میشدش، اون صد در صد نظرش در مورد ریو رو تغییر میداد.

«پرنسس، ریو الان دوشس هست.»

«خب که چی؟»

«حتی اگه شما دوشس رو به اینجا بیارید، پرنسس ماریان حق دست زدن به دوشس رو نداره. و زمانی هم که ازدواج کردید، نمی‌تونید ریو رو به عنوان یه خدمتکار بگیرید.»

«چرا؟ چرا نمیتونم اونو خدمتکارم کنم؟ اون دختر به من تعلق داره! مادرم اونو به من داده!»

خدمتکار آهی کشید و سعی کرد که ماریان رو متقاعد کنه:«ریو سنتورن یه زن اشراف زاده هست، نه یک فرد عادی.»

«خب که چی؟ اون هر+زه قبل از اینکه به قصر بیاد، یه نجیب زاده بودش.»

«مشکل همینه. زمانی که اون خدمتکار شد، اون ل...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی