فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 68

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اغوای دوک بی‌احساس‌ فصل شصت و هشتم:

جلسه به کندی پیش می‌رفت.

در جنگ پیش رو، فرمانده نظامی مشغول فرار از مسئولیت بود‌.

نه تنها فرمانده نظامی، بلکه سایر شوالیه ها، هم دیگر رو مقصر می‌دونستند و میگفتند که این تکلیف و مسئولیت اونها نیست. همه اون افراد گیج شده بودند که چه کسی نگهبان دشت ازول هست.

«بنابراین، من به چه چیزی نیاز دارم؟»

هیچ کس در حقیقت نتونست به سوال پادشاه جواب درستی بده.

بعد از چندین ساعت بحث و گفتگو، نتیجه ای حاصل نشد. پرنس جور به حرف دراومد:«چیزی که ازول بهش نیاز داره، پول، عده ای از سربازان و منابع هست. من فکر میکنم که به یه فرمانده هم نیاز داره تا جنگ رو فرماندهی بکنه.»

پادشاه وانمود کرد که داره فکر میکنه، اما در واقع چیزی به ذهنش نرسید.

در اون زمان بود که ناگهان متجلی ظهور پیدا کرد.

«در واقع، آیا شایسته ترین فرد دوک سنتورن نیست؟!»

«دوک سنتورن؟»

بعد از شکست دادن بربری ها و دزدان دریایی جنوب، دوک سنتورن به عنوان فرمانده گارد سلطنتی خدمت کرد و بعد به چندین جبهه سفر کرد.

از جمله مکان هایی که او بازدید کرد، دشت ازول بود‌.

«دوک سنتورن پنج سال پیش، تو نبرد دشت های ازول پیروز شد. پدر مرحومش هم بیست سال پیش با موفقیت از دشت ازول دفاع کرد و با موفقیت تونست به پیمان صلح دست پیدا کنه.»

«بله.»

پادشاه ضربه ای به زانوی خود زد. با تامل در این موضوع، میشد به این نتیجه رسید که لیونل شایسته و قادرترین فرمانده‌ای بود که گارد سلطنتی در اختیار داشت.

تنها مشکل در حال حاضر این بود که دوک سنتورن مسئول امنیت در مرز جنوبی به شمار می رفت. دزدان دریایی و بربری ها اغلب به اونجا حمله میکردند.

چون دوک سابق درگذشته بود، دوک سنتورن نمیتونست جنوب رو ترک کنه. با اینحال، خانواده سلطنتی به خلا امنیت در جنوب فکر نکردند.

«اگه دوک سنتورن به شمال بره، تکلیف جنوب چی میشه؟!»

«این دیگه به زیردستان مربوطه تا یه راهی پیدا کنن.»

«چطور ما میتونیم دوک سنتورن رو به دشت های ازول بفرستیم؟»

شاهزاده و شاه هر دو در مورد چگونگی انجام این کار به مشکل برخوردن.

«آیا مگه اون ماریان رو رها نکرد و مادام کاتانا، خدمتکار ماریان رو انتخاب نکردش؟»

پادشاه در مورد مادام کاتانا، که الان یک دوشس بود، فکر کرد. اون نتونست چهره دوشس رو با جزئیات به یاد بیاره، اما به خاطر داشت که دوشس کاملا برعکس ماریان بودش.

یک زن زیبا با حالتی خونسرد و خشک. احساس میکرد که دوشس بهترین پارتنر برای دوک سنتورن محسوب میشد.

«از دوشس سنتورن استفاده کنید.»

«چطور؟»

دوک سنتورن آدم بد جنس و رذلی نبود. اگر اونها دوشس سنتورن رو گروگان می‌گرفتن و دوک رو تهدید میکردن، اونها بلافاصله با واکنش شدیدی از سمت بقیه اشراف زاده ها رو برو میشدند.

«دوک و دوشس سنتورن رو به هر دلیلی، خواه خیانت یا هر چیز دیگری، متهم کنید.»

«بعد از گرفتن اونها چیکار کنیم؟»

پادشاه پرنسس ماریان و دوک سنتورن رو به یاد آورد که هردو خواستار لغو نامزدی خودشون شدند. اون فراموش نکرده بود که دوک اون رو با رسوایی های دخترش تهدید کرده بود.

«اون مرد حقیر به همسرش اهمیت میده. اگه ما اون دختر رو گروگان بگیریم، دوک کار زیادی از دستش برنمیاد. اگه اون دخترک حامله هم باشه، همه چیز بهتر پیش می‌ره.»

شاهزاده و فونتال از لبخند ترسناک پ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی