فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 66

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اغوای دوک بی‌احساس‌ فصل شصتم و ششم:

زمان قرار ملاقاتش با سوفی فرا رسیده بود. ریو به هایلی خیره شد.

«هایلی، منو پیش سوفیا میبری؟»

«مادام، بهتر نیست که به عمارت برگردیم؟!»

«یه چیزی هست که من می‌خوام بررسیش کنم.»

ریو دست هایلی رو گرفت.

«اوه، مادام؟»

ریو با گرفتن دست هایلی، ذهنش رو متمرکز کرد. جادو. اون با لمس کردن بخشی از بدن افراد، میتونست به طور مبهم آینده اون شخص رو ببینه. اما ریو نتونست آینده هایلی رو ببینه.

«مادام، چیکار میکنید؟»

«هیچی.»

ریو، دست هایلی رو رها و بعد عرق سردش رو پاک کرد.

«من باید سوفیا رو ببینم.»

هایلی اون رو به محل قرارشون برد. سوفیا تو اتاق غذاخوری خصوصی، منتظر اون بود.

«ریو، حالت چهره‌ت خوب بنظر نمیاد.»

«سوفیا دستت رو به من بده.»

«بله؟»

ریو به محض دیدن سوفیا، دستش رو گرفت. مطمئنا این اولین باری محسوب نمی‌شد که دست دوشس موردن رو گرفته بود، اما واکنش قبلش مثل الان نبود. این دفعه، جادوی ریو، خودش رو آشکار کردش. قدرتی که نگاه تند و دزدکی، به آینده افراد می انداخت.

«ها، ها.»

«ریو؟»

چشم های ریو قرمز و خون آلود بود.

اون دید که گردن آویز در گردنش به طرز عجیبی تغییر شکل میده، اما سوفیا متوجه این موضوع نشد. آینده سوفیا مثل زندگی فعلی‌ش شاد و غیر قابل پیش بینی بود.

اون چندین دهه با خوشحالی کنار ارل موردن زندگی میکرد. این یه خوشبختی کامل به شمار می اومد.

«ریو؟»

ریو توی یه لحظه به واقعیت برگشت. اما شوک دیدن آینده حریفش، درش باقی موند و سرش رو خالی نگه داشت.*1

«ریو، داری چیکار می‌کنی؟»

«من پرنسس ماریان رو دیدم.»

«چی؟ کجا؟»

«توی سالن مادام ازرکا.»

«من فکر میکردم پرنسس هنوز مبحوسه.»

اون احتمالا قبل یا بعد از مراسم رقص سلطنتی آزاد شده بود. با اینحال، خیلی کم پیش می‌اومد که ماریان به پایتخت سلطنتی سفر بکنه.

«چرا پرنسس پیش ریو اومد؟؟»

«اون به من گفت که برگردم.»

سوفیا قدرت تکلمش رو از دست داد، اون به ندرت در مورد زمانی که ریو مادام کاتانا بودش، میپرسید.

دوشس موردن فکر میکرد که این کار بی احترامی به ریو هست، به همین خاطر از روی عمد در مورد این موضوع حرفی نمی‌زد و سوالی نمیپرسید.

با اینکه سوفیا هم تو جشن سلطنتی شرکت کرده بود، اما به خاطر تفاوت در زمان رسیدن، ریو رو ندید. اون تعجب کرد.

«بعد از اینکه ریو رفت، یکم در مورد شما دو نفر حرف زدند، اما در نهایت همه ساکت شدن و دهناشون رو بستن. مشخص بود که پرنسس ماریان، از حضور ریو شگفت زده شده بود.»

ریو با حالتی خنثی به حرف های سوفیا گوش داد.

چرا قدرت دیدن آیندش، انقدر ناگهانی آشکار شده بود؟

اگه قدرتش قابل کنترل نبود، چه میشد؟

با وجود نگرانی های ریو، سوفیا به حرفهاش ادامه داد:«فصل اجتماعات به زودی تمام میشه. بنابراین هرکاری که دوست داری میتونی انجام بدی. خانواده سلطنتی دیگه نمیتونن با ریو سنتورن کاری بکنن.»

ریو سرش رو تکون داد.

بعد از اتمام صحبت هاشون، اونها در کنار هم غذا خوردند.

ریو فکر میکرد که اون خوبه، اما به نظر نمی‌رسی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی