اغوای یک دوک بیاحساس
قسمت: 62
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اغوای دوک بیاحساس فصل شصتم و دوم:
هیجان در سراسر جهان اجتماعی احساس میشد.
در آغاز تابستان، لباس های زنانه، یقه بازتر و نازکتر از قبل شد. زن های زیبایی می اومدن و به کاخ میرفتن، و مرد ها هم با کت و شلوار های خوش دوخت و گران، در اطراف می ایستادند و نمیدونستن چه کار باید بکنند.
زنان، به دنبال پارتنر رقص بودند تا با او امشب برقصن.
«پرنسس ماریان، اونها میگن که، شاهزاده هایی که میخواد باهاتون ازدواج کنن، قراره در مراسم حضور داشته باشن.»
«باشه، ازم میخوای مودبانه و درست رفتار کنم، نه؟»
این حرف ها گوشش رو سوراخ کرده بود.
ماریان مطمئن بود که همه خواستگارهاش، پرنس ها، رو تو دام عشق خودش میندازه. عاشق کردن مردها برای ماریان به طرز باورنکردنیای آسون بود.
*****
«آماده ای؟»
«آره.»
ریو لباس سفید ابریشمی که مادام ازرکا دوسش داشت و گفته بود که بهترین کارش هست رو از روی زمین بلند کرد.
لباسی که ریو به تن داشت، پرزرق و برق محسوب نمیشد اما بسیار شیک بود. لباس به جای تزیینات نمایش دار، تاکید بیشترش بر جلوه دادن فرم بدن بود.
ریو یه شال نازک ابریشمی انداخت. اون به خودش تو آیینه خیره شد. موهای مشکیش که به زیبایی فر شده بود، محکم سرجاشون قرار داشتند و تکون نمیخوردن.
الماس هایی به شکل قطرات آب به گردن و گوشش آویزون بود.
«ریو، اگه آمادهای، بریم.»
«باشه.»
ریو برگشت و به لیونل نگاه کرد. لیونل با دقت لباسش رو بررسی کرد و لبخند زد.
«بریم.»
هنوز آفتاب غروب نکرده بود. اگه الان کالسکه میگرفتند، اونها درست سر راس زمان به مراسم رقص سلطنتی میرسیدند.
«لیونل، یه دقیقه صبر کن.»
ریو به لیونل که کلاه گیس نپوشیده بود اما کت و شلوار تشخص آوری به تن داشت که متناسب با بدنش بود، خیره شد..
اون مثل همیشه عالی بود.
ریو گرد و غبار رو از روی شانهش پاک کرد و کروات لیونل رو که خودش بسته بود رو دستی روش کشید. لبخند روشنی، روی لب های هر دوشون نشست.
«بیا بریم.»
«بله.»
دیگر نیازی به آمادگی ذهنی نبود. امروز اولین روز جشن رقص سلطنتی محسوب میشد.
****
مراسم رقص سلطنتی بسیار کامل و بی عیب محسوب میشد. امسال با شکوه ترین و مجلل ترین مراسم به شمار اومد، چون آخرین مراسم پرنسس ماریان بود.
خانواده سلطنتی لباس های افراطی و مجلل ترین نسبت به حاضرین به تن داشتند، تا حضور خودشون رو به رخ بکشن. اونها رنگارنگ و خیره کننده محسوب میشدند. حتی معشوقه های پادشاه هم، همانند طاووس لباس پوشیده بودند.
اونها که از همه ضیافت های کوچک در کاخ خسته شده بودند، پول زیادی برای این مراسم خرج کردند. اتفاق بزرگی به شمار می اومد. همه منتظر این روز بودند.
قهرمان این مراسم رقص سلطنتی، پرنسس ماریان محسوب میشد.
ماریان بعد از رسیدن به سن بلوغش، دو ماه نبود، اما الان که برگشته بود، زیبا تر از همیشه بنظر میرسید.
کاندید های نامزد خارجیش، که به خاطر ماریان باهم رقابت میکردند هم قرار بود تو این مراسم شرکت کنند.
«پرنسس ماریان رو دیدی؟»
«همه افراد خان...
کتابهای تصادفی



