فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 58

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اغوای دوک بی‌احساس‌ فصل پنجاه و هشتم:

خدمتکارانی که دعوتنامه لیونل و ریو رو چک کردن، متعاقباً ورود اونها رو هم اعلام کردند. با اینکه صداشون زیاد بلند نبود، سکوت کوتاهی حکم فرما شدش‌.

توجه همه به اونها جلب شد.

لیونل هوشمندانه کت و شلواری مشکی پوشیده بود، اما مثل مرد های دیگه آرایش و کلاه گیس نداشت. با اینحال، اون بخاطر قدبلندش یه سر و گردن از بقیه بهتر بود.

ریو که در کنارش قرار داشت، اکثرا از بقیه بلندتر محسوب میشد و حالت سرد و منحصر به فردی ازش تراوش میشد.

لیونل کنار گوش ریو زمزمه کرد:«جسور باش. تو دوشس سنتورن هستی.»

«بله.»

ریو کمرش رو صاف کرد.

نه اونهایی که مدعی بودن از همراهان ملکه سلینا بودن و نه کسایی که ریو رو به عنوان مادام کاتانا دیده بودن، نتونستن به راحتی اون رو تشخیص بدن.

ریو دیگه سایه‌ای که عادت داشت باشه، نبود.

ریو شوهر قوی‌ای داشت که ازش حمایت میکرد.

«ممنونم لیونل.»

اون با اعتماد به نفس و اطمینان بیشتری شروع به راه رفتن کرد. لباس ساتن قرمز تیره‌ای که به تن داشت، روی زمین کشیده میشد.

بازوها برهنه بودند و پوست سفید جذابش هم نمایان بود. اون با لب های اغوا کننده قرمزش، صورت روشن، موهای تیره بافته شده و گردنبند الماسی که از گردن کشیده اش آویزان بود، تکمیل شده بود. ریو زیبا و برازنده بنظر می‌رسید.

لباس قرمز تیره که توسط لیونل و ازرکا طراحی شده بود، ظرافت ریو رو به رخ میکشید و در عین حال، زیبایی سردش رو برجسته میکرد.

«لیونل.»

ارل موردن و همسرش، که کمی قبل رسیده بودند، به اونها نزدیک شدند.

سوفیا بسیار هیجان زده بود. «اوه خدای من، ریو خیلی خوب شدی.»

سوفیا با دیدن وایب سرد ریو ابتدا تردید کرد و بعد دست اون رو گرفت. «خانواده‌م میخوان با دوشس سنتورن آشنا بشن. بیا.»

ریو توسط سوفیا کشیده شد و به سرعت به اعضای خانواده وینسنت معرفی شد. لیونل و ارل موردن اونها رو دنبال کردند.

خانواده وینسنت متشکل از پدر مهربان ``اونیل``، همسر زیباش``میلیناس`` و سه تا دخترشون که سوفیا از همه بزرگتر بود.

نوئل وینسنت و خانوادش هم معرفی شدند، که حواسش رو بیشتر پرت کرد.

سوفیا بسیار هیجان زده بود.

«این دوشس سنتورن هست. ریو این کوچکترین خواهر من مری هست.»

مری وینسنت هفده ساله بانمک تر و خجالتی از چیزی بود که ریو انتظار داشت. طراوتی درش دیده میشد که با پرنسس ماریان و دیگر دخترهای هم سنش، متفاوت بود.

«از دیدنتون خوشحالم. اما هرگز به ملاقات خانواده سلطنتی نرفتین؟ من هرگز اسم وینسنت رو تو کاخ نشنیدم.»

ریو با زمزمه این سوال رو از سوفیا پرسید، و اون جواب داد:«ما جز اشراف هستیم. اما چون در تجارت وسایل لوکس نقش داریم، مارو تحقیر میکنند. به همین خاطر ما هرگز به کاخ سلطنتی دعوت نشدیم.»

خانواده وینسنت مستقل محسوب میشدند و براشون مهم نبود که توسط خانواده سلطنتی دعوت نمیشن.

«خانواده سلطنتی مارو دعوت نمیکنه، اما نگران اینه که بتونه اقلام لوکس رو بدست بیاره. رابطه ما عجیب نیست؟» سوفیا لبخند تلخی زد.

در همون زمان، اونیل وینسنت شروع ضیافت رو اعلام کرد.

گروه موسیقی شروع به نواختن کرد. ریو به این فک...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی