اغوای یک دوک بیاحساس
قسمت: 46
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل چهل و شش
درون تاریکی دندانهای لیونل می درخشیدند.
ریو خواب آلود بود.
ریو با لحنی سرزنش کننده گفت: «ل-لیونل!»
وقتی ریو غرغر میکرد، خنده شیطانی لیونل بلند شد: «تو باید مقاومتت رو بیشتر کنی.»
ریو واقعا از رفتارش متعجب بود. هرچند او مانند همان شبی که تحت تاثیر دارو بود رفتار میکرد ولی ریو وضعیت الان را نمیفهمید. فکر میکرد بعد از یک شب، لیونل حتما از او خسته خواهد شد.
لیونل با چهره ای رضایتمند او را اذیت میکرد و دست بردار نبود.
«من آدمایی که دوست ندارم رو کنارم نگه نمیدارم. مخصوصا اگه همسرم باشه.»
موهای سیاه ریو بخوبی با تاریکی ترکیب شده بودند و در آن اتاق تاریک تنها پوست رنگ پریده اش دیده میشد.
«....خ-خوابم میاد.»
ریو که توسط او شکنجه شده بود خواب آلوده بود و خمیازه میکشید.
«لعنتی.»
ریو در خواب زمزمه میکرد: «نمیتونم باور کنم دوک منو میخواد. فکر میکنم تو نرمال نیستی.»
«پس من همچنان درگیر تو هستم و قبول میکنم که این اصلا نرمال نیست.»
لیونل از او پرسید: «میخوای برگردی به اتاقت؟»
«مجبورم برگردم....»
کلمات در دهان ریو بیشتر و بیشتر ناپدید میشدند. خیلی زود به خواب رفت.
«هاه.»
این یک شب عالی بود. لیونل عروس جدیدش را درون بازوهای خود نگهداشت. افکار زیادی از ذهنش میگذشت ولی چیزی نمیگفت.
***
ریو صبح پیش از سپیده دم چشمهایش را باز کرد.
«.....؟»
وقتی ریو چشمهایش را باز کرد، فهمید کجاست و چرا اینجاست. او در اتاق خواب دوک بود.
-من اومدم بودم پیشش.
ریو سرش را با گیجی چرخاند. و با دو چشم کهربایی که با نگاهی نافذ به او خیره بودند مواجه شد.
«لیونل؟»
ریو نمیدانست لیونل کی بیدار شده است.
«بیدار شدی.»
«ب-بله.»
«میتونی بیشتر بخوابی.»
ظاهر درهم لیونل، که مخفیانه به ریو ...
کتابهای تصادفی


