فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 25

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل بیست و پنج

آنا دوباره سراسر کمد را بررسی نمود دنبال هر چیزی میگشت که ممکن بود ریو پنهانش کرده باشد. تنها چیزی که یافت پولهای ذخیره اش بود و آنها زیر تختخوابش قرار داشتند.

«عجله کن.»

«لطفا صبر کنین. من باید بررسی کنم ببینم مادام کاتانا اون گردنبندی که همیشه به گردنش بود رو با خودش داره یا نه.»

بعد از اینکه آنا مطمئن شد گردنبند دور گردن مادام کاتانا هست، کارت شناسایی هویت مادام کاتانا در کاخ را تحویل داد.

«بقیه لباسها رو بردار و همه رو جمع کن.»

آنا کیف را برداشته و همه چیز را درونش قرار داد. طبق دستور لیونل او تمام لباسهایی که مادام کاتانا برای تغییر شکل خود می پوشید را جمع آوری کرد و هیچ اثری که نشان بدهد او در این اتاق زندگی کرده باقی نگذاشت.

-حتما خیلی سخته که آدم مثل مادام کاتانا یه کوه لباس بپوشه!!

اگر ماریان درباره تغییر شکل مادام کاتانا میشنید بدون تردید بلوا بپا میکرد. همه لباسها جمع آوری شدند، مادام کاتانا تنها یک زیرپیراهن زنانه به تن داشت.

لیونل او را در ملافه پیچیده و بدن تبدارش را در آغوش کشید. پچ پچ کنان رو به آنا که مشغول جمع آوری لباسهای ریو بود گفت:«وقتی از اینجا خسته شدی به قلمروی دوکی بیا. اسم من یا مادام کاتانا رو بگی میتونی مجوز ورود بگیری.»

لیونل متوجه شد که این زن تنها دوست و آشنای مادام کاتاناست.

«ممنونم، لطفا به مادام کاتانا بگین که من نگرانش بودم.»

آنا سپاسگزاریش را نشان داد. آنها فورا اتاق را ترک کردند. گروه زیادی که در راهروی کوچک ازدحام کرده بودند کنار رفتند و در عین حال به آنها و لوازم مادام کاتانا خیره شده بودند.

لیونل، ریو را در آغوش گرفته و متوجه شد از آنچه که تصور میکرد سبک تر است. او ملافه ای که دور بدن ریو پیچیده بود را روی صورتش قرار داد تا هیچ کس نتواند چهره مادام کاتانا را ببیند.

بیرون بخش خدمتکاران، افراد لیونل درون کالسکه منتظرش بودند.

«دوک سوار شو، اون...»

«مادام کاتانا بیهوشه.»

لیونل کوتاه سخن میگفت، مادام کاتانا ناخوش بود. ملازمان شاه سرهایشان را خم کرده و سعی داشتند جلوی رفتن دوک را بگیرند. این رفتارشان دوک را خشمگین نمود.

«سرورم، اعلی حضرت تمایل دارن مادام کاتانا و دوک رو شخصا ملاقات کنن.»

دستیار شاه با سرعت خاصی صحبت میکرد ولی لیونل به او بی توجهی کرده و زن بیمار را با خود به درون کالسکه برد.

«همونطوری که می بینی، مادام کاتانا بیهوشه. اگه شرایطش وخیم بشه احتمال مرگش هست. این مساله میتونه برای پادشاه هم خطرساز باشه... ممکنه تب یا ذات الریه داشته باشه و این بیماری به شاه هم منتقل بشه.»

«ب-بله.»

«به اعلی حضرت بفرمایین هر زمان حال مادام کاتانا خوب شد به دیدنشون میایم.»

«ه-همینکارو میکنم.»

لیونل و همراهانش سوار کالسکه شدند. او درحالیکه مادام کاتانا را در آغوش داشت آهی کشید. او را در آغوش خود نگه داشته و نمیگذاشت بیفتد. این زن بیهوش حتی نمیدانست مقصدی که در حال رفتن ب...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی