فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه

قسمت: 48

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت چهل و هشتم

دوچرخمو تو پارکینگ ساختمون پارک کردم و زنگ درو زدم.

شیزوکی بلافاصله جواب داد و فقط دو کلمه گفت، «بیا تو.» و در خودکار باز شد.

وقتی تو طبقه‌ی چهارم از آسانسور بیرون اومدم، شیزوکی جلوی در منتظرم بود.

«عصر بخیر...»

«عصر توهم بخیر.»

«ممنون، حتی با اینکه سرد بود...»

«نه، لازم نیست نگرانش باشی.»

درحالی که داشتیم باهم حرف میزدیم، وارد خونه‌ی شیزوکی شدم.

با اینکه فقط چند روز از مهمونی کریسمس گذشته بود، اما احساس میکردم دلم برای اینجا تنگ شده.

کتم رو در آوردم و روی کاناپه نشستم.

به هرحال، شب سی‌ام دسامبر بود که شیزوکی رو ملاقات کردم.

راستش، وقتی ازم خواست که امشب به ملاقاتش بیام، یجورایی احساس خجالت میکردم.

«بفرمایید، هاسومی کون.»

«ممنون.»

یه جرعه از چای داغی که شیزوکی بهم تعارف کرده بود، نوشیدم.

شاید به این خاطر بود که بدنم داشت گرم میشد، اما احساساتم به تدریج آروم‌تر شدند.

شیزوکی هم از چای نوشید.

اون کنار من نشسته بود و جوری رفتار میکرد که انگار هیچ مشکلی نیست.

هردوی ما برای مدتی ساکت بودیم.

شیزوکی گفته بود که چیز مهمی برای گفتن به من داره.

برای همین، بهش گفتم که دوباره باهاش تماس می‌گیرم.

لازم نیست بهش فشار بیارم.

هر موقع که آماده بود میتونه شروع کنه.

«هاسومی کون.»

«...»

«متاسفم، اما میشه بهم کمک کنی؟»

«کمک؟»

شیزوکی با خجالت لبخند زد.

«من یه قفسه‌ی کتاب جدید خریدم، اما سرهم ک...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی