پسر بستهرسون و راز زیباترین دختر مدرسه
قسمت: 15
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل پانزدهم
«ایییی! چرا داشتی اون رو تو کلاس میخوندی؟»
این اولین چیزی بود که شیزوکی بعد از گرفتن پاستایی که سفارش داده بود گفت.
«چی؟»
«مانگا، اون خیلی خجالتآور و ناجور بود.»
شیزوکی گونههاش رو باد کرد. به نظر میرسید اون به ساده بودن جلوی من عادت کرده بود.
پشت چتریهای بلندش، چشمهای درشتش رو تنگ کرده بود.
اما هنوز هم، میدونستم چرا اون همچین چیزی گفت.
«نمیتونم بفهمم چرا انقدر نگرانی شیزوکی؟ اینطور نیست که اونا دربارهی رابطهی ما بفهمن.»
«مسئله این نیست. من از دیدنش خجالت کشیدم چون همه داشتن با تعجب دربارهش حرف میزدن.»
«تو خیلی حساسی شیزوکی.»
«هاسومی کون خیلی بی خیاله، یکم به محیط اطرافت هم توجه کن.»
شیزوکی دستهاش رو به کمرش زده بود و با لحنی این حرفها رو میزد که انگار داره یه بچه رو سرزنش میکنه.»
مثل سوراخ کردن گوش، بردن مانگا به مدرسه هم تا وقتی به درسمون صدمه نزنه ممنوع نیست، برای همین نمیتونستم بفهمم مشکلش چیه.
«یوکا چان و ماریکو چان مثل دیوونهها بهت خیره شده بودن مگه نه؟»
«برای من اهمیتی نداره.»
«هاه. خداایاا، هاسومی کون تو...»
شیزوکی با استیصال سرش رو تکون داد.
نمیخواستم هیچ کاری در این ...
کتابهای تصادفی


