ستاره بلعیده شده
قسمت: 54
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
جلد 3 قسمت 14: پایگاه تجدید قوا
زیر اسمان پر ستاره، سایه ای مانند صاعقهای سیاه، به سمت شهر سطح کشوری ویران شده هجوم آورد. گاهی در امتداد خیابان میدوید و گاهی مجبور بود از مناطق مسکونی عبور کند... در همین لحظات، به ساختمان مسکونی 6 طبقه ای که گروه پتک آتشین در آن سکونت داشتند رسید.
«لو فنگ اینجاست.»
«اره، بهنظر میاد هیچ آسیبی ندیده.»
اعضای تیم پتک اتشین با دوربینهای دو چشم خود ورود لو فنگ به راه پله ساختمان مسکونی را تماشا کردند. لحظه ای بعد لو فنگ به پشت بام رسید.
لو فنگ درحالی که میخندید صدا زد:«کاپیتان، برادر چن!»
«زخمی نشدی؟ هم، بد نیست. خب چطور بود؟ تونستی گرگ نقره ای رو بکشی؟» هر چقدر هم که کاپیتان گایو فنگ خونسرد بود، باز هم نتوانست این سوال را از او نپرسد. چن گو، برادران وی جیا، و حتی ژنگ کی که هنوز روی زمین دراز کشیده بودند، با انتظار به لو فنگ نگاه کردند. چن گو با خوشحال گفت: «بهنظر میاد کولهی لو فنگ بزرگتر شده.»
«واقعا کشتیش؟» چشمان اعضای گروه پتک اتشین از غافگیری گشاد شده بود.
یک گرگ نقره ای!
پادشاه گرگ ها! حتی هیولاهای گرگ معمولی هم نایاب بودند.
«این بار هم شانس آوردم» لو فنگ چیزی نداشت که بگوید. «متاسفانه سرعت این گرگ نقره ای برابر با سرعت صوت بود!» قدرت حمله اش هم دیوانهوار بود و خزش به طرز وحشتناکی محکم بود. اگر از اول مجروح نبود و زخمی روی شکمش نداشت، کشتنش برای من خیلی سخت میشد!»
«سرعتش به سرعت صوت میرسید؟» چن گو از تعجب خیره مانده بود.
وی تای با حیرت زدگی گفت: «همچین چیزیم از پادشاه گرگ ها انتظار میره، اون با یک هیولای خوک سطح پایین رهبر گله برابری میکنه.»
چهرهی گایو فنگ عوض شد. «این خوب نیست.»
لو فنگ از واکنش کاپیتان شوکه شد.
لو فنگ ادامه داد: «کاپیتان، مگه چی شده؟ چه اتفاقی افتاد؟»
«گرگ نقره ای زخمی بوده پس مطمئناً قبلا با گروه جنگنده مبارزه کرده.» گایو فنگ بلافاصله گفت: «تیم جنگندهای که قبلا باهاش مبارزه کرده حتما یه ردیاب توی خز اون جاساز کرده. اگر این گروه جنگنده دنبال اون بیاد و ما رو پیدا کنه توی دردسر میوفتیم!»
چن گو هم با شنیدن این موضوع شوکه شد. «آره، نمیتونیم با تیم جنگنده ای که همچین اسیب سنگینی به گرگ نقره ای زده در بیوفتیم. احتمالا یک تیم سطح خدای جنگ باشن!»
وقتی لو فنگ این ها را شنید، خیالش راحت شد.
لو فنگ گفت: «کاپیتان نگران نباشید. شاید تجربه زیادی نداشته باشم، اما طبیعتا راجب اطلاعاتی که باید قبل از اومدن به بیابان برای اولین بار بدونم تحقیق کردم. بعد از کشتن گرگ ن...
کتابهای تصادفی

