ستاره بلعیده شده
قسمت: 44
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
جلد 3، قسمت 4 : موقعیت کلیدی
جوخه پتک آتشین بدون سروصدا، به بخش حاشیهای #0201 کشور وارد شد.
حین قدم زدن، چنگو صداش رو پایین آورد و گفت: «لوفنگ ، ما سه روز گذشته مدام داشتیم تو بزرگروه میدویدیم، بیشتر هیولاها تو شهر و منطقههای شهری زندگی میهنن! جاهایی مثل شهرستانها و مناطق مسکونی، بخشهای خطرناکین!»
لوفنگ سر تکون داد و گفت: «متوجهام برودر چن.»
لوفنگ از قبل روجع به خصوصیات و عادات هیولاها تحقیق کرده بود.
تو جنگ طولانی بین انسانها و هیولاها، هیولاها فهمیدن اگه تو مناطق نسبتا خالی و بیابونی مستقر بشن، ارتش انسانها میتونن اونها رو از روه دور محاصره کنن، انسانها میتونن از تکتیرانداز و موشک برو حمله های روهدور استفاده کنن!
اما تو شهر، بیشمار آسمونخراش وجود داشت.
تا وقتی که هیولاها تو مناطق مسکونی پنهان بشن، سرباز تکتیرانداز خیلی شانس کمی داره، مگر اینکه وارد شهر بشه! و زمانی که ارتش انسانها وارد شهر بشن، مجبورن با هیولاهای تو خیابون بجنگن، جایی که هیولاها برتری بیشتری نسبت به انسانها دارن. مناطق مسکونی بهشت هیولاها ست!
چنگو به آرومی یادآوری کرد: «طبیعتا، هدف جوخه پتک آتشینِ ما، یه هیولای ردهِ فرمانده ست! هرچند... هیولای سطح فرمانده زیادی به هیولای سطح سرباز دستور میدن تا ما رو محاصره کنن. تقریباً یه گلهی بزرگ از هیولاهای سرباز، هیولاهای فرمانده رو محاصره میهنن ، بنابروین کشتن یه هیولا در سطح فرمانده خیلی سخته.»
یه سرباز و یه فرمانده نه تنها از نظر قدرت، بلکه از نظر هوش هم تفاوت زیادی دارن.
معمولا یه هیولای فرمانده برای محافظت از جونش، تعداد زیادی هیولای سرباز رو دور خودش جمع میکنه. بهجز هیولاهای خیلی نادری که دوست دارن مستقل باشن، اکثر هیولاهای فرمانده ترجیح میدن با تعداد زیادی هیولای سرباز دوروبر خودشون به میدون جنگ بیان.
ناگهان گائوفنگ گفت: «همه مراقب باشین، لونه یه گاو نر با روکش فولادی جلومونه.» سر این لونه گاو نر فولادی، احتمالاً یه فرمانده سطح بالا ست و تعداد زیادی گاو نر فولادی تو این لونه جا خشک کردن.
: «بریم سراغش! اگه گاو نر فولادی حمله کرد، بهش شلیه نکنین. یادتون باشه، قبل از اینکه بتونه گروهش ارتباط بگیره، فورو بکشیدش.»
هر پنج نفر با سر اطاعت کردن.
برخلاف نواحی بیابونی بیرونی، شهر و مناطق مسکونی خیلی خطرناکترن.
هر شش نفر جوخه پتک آتشین با احتیاط تو مسیر باریکی حرکت میکردن.
فرزند بزرگتر خانواده ویجیا، ویتای که جلو حرکت میکرد، دستش رو بلند کرد. با جدیت به مقابل خیره شد: «وایستین!» و به جایی اشاره کرد که یه گرلز خزدار غولپیکر آهنی در دوردست افتاده بود. کنار گراز، دو هیولای ببر ماستیف قرار داشتن که سرشون رو پایین انداخته بودن و با لقمههای بزرگ گوشت، دلی از عزا درمیآوردن. ناگهان، هیولای ببر ماستیف سرش رو بلند کرد و از دور به تیم پتک آتشین نگاه کرد و بسیار محتاطتر شد.
گوفنگ به آرومی گفت: «ما میریم جلوتر، شماها کاری نکنین.»
...کتابهای تصادفی


