ستاره بلعیده شده
قسمت: 25
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
ولوم دو_ چپتر پنج_ نیروی یک جنگنده
استاد جیانگ نیان با استفاده از مزیت مبارز بودنش که استفاده از قطار شهری بدون خریدن بلیط بود استفاده کرد و سریع سوار قطار شدن و به سمت بخش مرکزی شهر راه افتادن. شهر جیانگ نیان نه قسمت بود که شامل بخش مرکزی و هشت بخش اطرافش میشد.
راه عبور و مرور بین دو بخش فقط از طریق قطار شهری ممکن بود و وقتی که یک فرد معمولی میخواست سوار قطار بشه حداقل باید از سه روز قبلش بلیط میخرید، تازه قیمت بلیطها هم خیلی زیاد بود. برای بیشتر افراد اینکه بخوان از یه شهر به یه شهر دیگه برن، بخاطر هزینهی سفر یه چیز خیلی تخیلیه... واسه همینم توی جمعیت دویست میلیون نفری شهر جیانگ نان اکثرا هیچ وقت از شهر بیرون نمیرن.
×××
شهر جیانگ نان بخش مرکزی
جیانگ نیان و لوفنگ توی پیادهرو قدمزنان به سمت مرکز اصلی دوجوی مرزها میرفتن.
«لوفنگ، تفاوتی بین بخش مرکزی و بخش خودمون میبینی؟» جیانگ نیان که با لبخند به اطراف مینگریست همزمان به چیزهای مختلفی اشاره میکرد. لوفنگ هم به اطرافش نگاهی کرد، سرش رو تکون داد و گفت: «تنها فرقشون اینه که شلوغتره، ماشینهای بیشتری تو خیابون هستن و پیادهروی بزرگتری داره. بقیه چیزا معمولیه.» و درست هم میگفت چون واقعا هیچ چیز خاصی دربارهی مکانی که الان داشتن توش راه میرفتن نبود...
جیانگ نیان لبخند زد و گفت: «الان خیلی تفاوتی نمیبینی، ولی به زودی متوجه منظورم میشی.«
همون موقع گوشی جیانگ نیان زنگ خورد. جیانگ نیان گوشی رو درآورد و جواب داد: «الو؟»
اون مرد کچل دوباره روی صفحهی نمایشگر گوشی نمایان شد. «جیانگ نیان، چقدر دیگه میرسید؟
«حدود ده دقیقه دیگه اونجاییم.»
«باشه، زنگ زدم یادآوری کنم که یه عالمه از رئیس رُئَسا و آدم های مهم بخش مرکزی اینجا هستن، پس گندی بالا نیارید.»
جیانگ نیان با قیافهی متعجب گفت: «افراد مهم بخش مرکزی؟»
همین طور که جیانگ نیان و مرد پشت تلفن با هم بحث میکردن، لوفنگ چشمش به یه منطقهی بزرگ که رو به روش قراد داشت افتاد. اون یه دیوار سفید طوسی بلند بود که دور یک آسمون خراش آبی رنگ قرار داشت. اون آسمون خراش، تابلوی بزرگی روش داشت که نوشتهاش احتمالا از مایلها دورتر دیده میشد.
دوجوی مرزها!
جیانگ نیان که انگار بالاخره تماسش تموم شده بود رو به لوفنگ گفت: «این مرکز اصلی دوجوی مرزهاست! مرکزمون تو کل شهر جیانگ نان.»
لوفنگ یه نفس عمیق کشید و گفت: «چقدر سرباز اینجاست!»
بیرون ساختمون مرکزی دوجوی مرزها، یک عالمه سرباز با تفنگوایساده بودن. حسی که دیدن مرکز به آدم میداد، انگار دیدن یک هیولا با تجهیزات و زره کامله. جلوی در ورودی هم تعداد سربازها از بقیه جاها بیشتر بود.
جیانگ نیان با لبخند گفت: «این سپاه دوجوی مرزهاست. امنیت داخل ساختمون هم زیاده.» بعد لوفنگ رو سمت در اصلی هل داد و گفت: «برو داخل.»
مردی که یک دست داشت و روی صورتش اثر زخمهای قدیمی باقیمونده بود، گفت: «بزارید برن داخل.» همهی سربازها از جلوشون کنا...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب ستاره بلعیده شده را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی
