فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 59

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

هرگونه امکاناتی که توسط تسینگ مدیریت می‌شد، برای تازه‌واردان فقط در صورتی قابل دسترس بود که فردی که از قبل عضوِ عادی آنجا بود، آنها را معرفی کرده باشد. به طور طبیعی، این موضوع برای خانه‌ی مزایده زیرزمینی نیز صادق بود.

یک ساعت با کالسکه؛ آنجا خیلی هم از مسافرخانه‌ی جت دور نبود...

مکانی که به آنجا رسیدند در نگاه اول شبیه ویلای یک اشراف زاده‌ی معمولی بود. اما در واقع جایی بود که انواع معاملات غیرقانونی در آن انجام می‌شد.

«اوه هی، جت. چرا امروز این‌همه آدم با تو هستن؟ نکنه اونا جنس‌ان؟»

«مراقب حرف زدنت باش. این افراد مهمون من هستن.»

جت به طور همزمان همه نگهبانان را شرمنده کرد. اگرچه آن نگهبان به خاطر سخنان بی‌دقت خود عذرخواهی کرد، اما این نشان داد که جت فردی محترم در تسینگ بود.

سپس آن سه به دنبال جت وارد خانه‌ی مزایده‌ شدند. حتی با وجود اینکه آنجا توسط دلالان کوچک کوچه اداره می‌شد، اشرافی‌هایی از آکین بودند که داشتند در حیاط پارتی برگزار می‌کردند...

«اینجا یه ذره هم تغییر نکرده... مثل همیشه خیلی فاسده.»

بیشتر رهبران کشور از قبیله‌ی تسینگ بودند و حتی سازمان‌های تحقیقاتی رسمی هم نمی‌توانستند اطراف این منطقه را زیر نظر بگیرند.

در حالی که شهروندان عادی توسط جادوگران و مزدوران ثبت‌ نشده مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند، این جشن هرگز در خانه‌ی حراج به پایان نمی‌رسید زیرا انواع چیزهای مختلف از جمله انسان‌ها در آنجا فروخته می‌شدند.

هرچند زیپفل‌ها از وقوع همه‌ی این اتفاقات آگاه بودند، اما سعی نمی‌کردند این افراد را کنترل و یا محدود کنند. این نه تنها به این دلیل بود که این سرزمین برای مردم آکین مهم بود، بلکه به این دلیل بود که قبیله‌ی زیپفل از آلوی دست‌عنکبوتی رشوه دریافت می‌کرد.

این شرایط خیلی اعصاب خردکن بود...

تفاله‌های کثیف.

جت به نگهبانان دستور داد تا چند ماسک بگیرند و بین مهمانانش توزیع کنند...

«از اونجایی که ما به جای معطل کردن زمان در اینجا به زیرزمین می‌ریم، توصیه می‌کنم ماسک بزنین. معمولا استفاده از ماسک مجاز نیست؛ اما، چون من اسکورت شما هستم، می‌تونید ظاهرتونو بپوشونید.»

یک پلکان مخفی پشت باغ بود. همانطور که انتظار می‌رفت، هیچ چیز متفاوتی در مورد این مکان وجود نداشت. حتی در آینده‌ای دور، تسینگ‌ها بر پادشاهی آکین حکومت می‌کردند و حراجی هر روز در اینجا برگزار می‌شد.

مگر اینکه جین در کار این مکان دخالت می‌کرد...

به محض ورود به محوطه‌ی زیرزمینی، پچ پچ قطع شد و نوای دلنشین ویولن فضا را پر کرد. گروهی از نوازندگان خوش‌پوش، دائماً برای مردم موزیک می‌نواختند.

دقیقا همونطور که یادم میاد.

همه‌چیز به سبک و سلیقه‌ی آلو بود. او همیشه سعی می‌کرد مردم را متقاعد کند که فقط یک گانگستر غیرمتمدن ساده نیست.

«چی؟ مطمئنی که این یه خونه‌ی مزایده زیرزمینیه؟ موسیقی؟ داری باهام شوخی می‌کنی!»

«می‌دونم، مگه نه؟»

یک ساعت در حاشیه‌ی فضا نشستند. در این بین جت به مدیران دیگر اطلاع داد که مهمان آورده است. فعلاً کسی نبود که برای بررسی این سه فرد نقابدار بیاید...

«به نظر می‌رسه که جت، یه تازه‌کار محترم میون اون افراد چاق دیگه‌اس. پس، چیکار می‌خواین بکنین؟ این گنگسترای حقیر رو توی اولین روز حضورتون توی آکین از بین ببرین؟»

«نگهبانایی که توی راه اینجا دیدیم خیلی هم ضغیف به نظر نمی‌رسیدن. همچنین تعداد زیادی جادوگر ثبت نشده هم وجود داره. شما اینجا درگیر نبرد نمی‌شید دیگه، درسته ارباب جوان؟»

«فکر می‌کنید من احمقم؟ بیایید حداقل یه نگاهی به اطراف بندازیم.»

جین قطعاً نمی‌خواست این مکان را نابود کند. همانطور که همراهانش گفتند،...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی