جوانترین پسر استاد شمشیر
قسمت: 12
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
و بنابراین، 6 ماه دیگر گذشت.
12مارس 1790. در پادشاهی میتل واقع در جنوب قلعه طوفان. بالاخره بهار شده بود. تا نیم سال دیگر، جین 10 ساله میشد و قلعه طوفان را ترک میکرد.
در نهایت، همانطور که موراکان 100 پای سیب روی آن شرطبندی کرده بود، لونا هیچگاه طایفه را از وجود موراکان آگاه نکرد.
با این حال، او برای پیروزی در شرطبندی حتی یک پای سیب هم دریافت نکرد، زیرا جین هم شرط بست که او به آنها خیانت نمیکند. بنابراین از نظر فنی، جین نیز شرط را برده بود.
6 ماه گذشته دوران صلح و کسالت برای شوالیهها و خدمتکارانی بود که در قلعه طوفان کار میکردند. از سوی دیگر، این دوره رشد و پیشرفت برای جین بود، که زمان برای او بیوقفه سپری شد.
«خسته شدم. از این وضع لعنتی خسته شدم.»
موراکان در حالی که به جین 10 ساله خیره شده بود صحبت کرد.
«نهتنها موفق شدی زمان انتقال مانا رو از 10 دقیقه به 5 ثانیه در یک سال کاهش بدی، بلکه نحوه آزاد کردن مانا رو توی نیم سال یادگرفتی. و طوری رفتار میکنی که انگار برات خیلی آسونه! من نمیتونم به چشمهام اعتماد کنم.»
همانطور که جین برنامهریزی کرده بود، او به جای 2 سالی که موراکان پیشبینی کرده بود، در 1 سال به انتقال مانا مسلط شد و در 6 ماه پس از دیدار لونا، مانا را آزاد کرد.
جین با موفقیت جلوی خود را گرفت و آموخت که چگونه کنترل خود را بر مانا به طور دقیق تنظیم کند. و این تنها نتیجه مطلوب نبود.
در زندگی گذشته خود، او عجله کرد تا در عرض 3 سال به سرعت به مرحله 5 ستاره برسد، بنابراین او زمانی برای آموزش و تمرین تکنیکهای پایه نداشت. از زمانی که شروع به یادگیری جادو کرد، 25 سال سن داشت، این فرصت را نداشت که برای یادگیری اصول اولیه وقت بگذارد.
با این حال، حالا که او بارها و بارها تمرین انتقال مانا را انجام داده و مطمئن شده بوی که سرعت خود را کاملاً کنترل کرده است، جین احساس کرد به حوزه جدیدی از جادو رسیده. این تفاوت بین دو سرعت، دویدن و پیادهروی آهسته بود. منظرهای که در آن دو مورد مشاهده میشود کاملاً متفاوت است.
«من از وقتی که با تو ملاقات کردم همیشه همینطوری بودم، بنابراین نیازی نیست که حالا بیش از حد واکنش نشون بدم.»
علاوه بر این، پس از دیدار لونا، جین شروع به آموزش آزادسازی مانا کرد.
درست مانند انتقال مانا، یادگرفتن آن هم آسان بود، اما او همچنان 6 ماه به طور جدی تمرین کرد. و از طریق این آموزش، او متوجه شد که اصول اولیه زندگی او به هم ریخته بوده.
«سپاسگزار باش که در حال حاضر در قلعه طوفان زندگی میکنی، بچه. اگه این دانشگاه آکادمیامپراتوری ورمونت بود، بقیه تو رو به خاطر استعدادت به چشم بیگانه نگاه میکردن.»
جین دهها بار دقیقاً همین کلمات را از استاد زندگی گذشته خود شنیده بود.
من کنجکاوم که بدونم استاد در حال حاضر داره چیکار میکنه. فکر میکنم فقط یک خائن کثیفه که بینیاش رو مدام پاک میکنه.
جین چهره استادش را به یاد آورد. جادوگری که جین را در مورد استعدادش در جادو مطلع کرده بود و همه چیز را به او آموخت، در واقع 2 سال از او کوچکتر بود.
با وجود این، او در آن زمان جادوگر 7 ستاره بود. در واقع، او تقریباً در مرحله 8 ستاره بود.
خدایا، نابغههای زیادی توی این جهان وجود داره. من نمیتونم خودم رو با اونا مقایسه کنم. من باید خودم رو وقف تحصیل و آموزش کنم.
جین شانه بالا انداخت و پوزخندی روی صورتش نقش بست.
«پس یعنی از امروز به من یاد میدی که چطوری انرژی روحی رو آزاد کنم؟»
«درسته. وقتی رونویسی اون کتابها رو تموم کردی، به من خبر بده.»
«موراکان، یعنی انقد نسبت به من بیاهمیتی؟ من یه هفته پیش رونویسی همه کتابها رو به پایان رسوندم.»
به جز مواردی که جین به آنها احتیاج نداشت، او محتویات تمام پروندههای مخفی را که فقط برای پرچمداران قبیله در دسترس بود، به طور کامل کپی کرده بود.
جین هنوز نمیتوانست هر مفهوم و ایدهای را که در کتابها نوشته شده است را درک کند، اما در آینده به تدریج با بهبود شمشیرزنیاش به معانی آنها پی میبرد.
تنها کاری که قبل ازترک قلعه طوفان برای او باقی مانده بود، یادگیری نحوه آزادسازی انرژی روحی بود.
هنگامیکه موراکان برای اولین بار از این تکنیک یاد کرد، هرگز تصور نمیکرد که جین آنقدر مهارت داشته باشد که قبل ازترک قلعه ش...
کتابهای تصادفی
