فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 8

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

در طول 2 ماه گذشته که او کتابهای زیر زمینی را رونویسی می‌کرد، تنها صدایی که در آنجا طنین‌انداز شده بود، صدای سر خوردن مداد روی کاغذ و وزش گاه و بی‌گاه باد بود.

بنابراین، با وجود دور و جدا بودن از درب کشویی، جین به طور غریزی می‌دانست که تابوت شیشه‌ای موراکان در حال باز شدن است. هر کس دیگری هم در موقعیت جین به همین نتیجه می‌رسید.

«لعنتی. چرا موراکان باید حالا از خواب بیدار بشه؟!»

بدامپ! بدامپ!

قلبش دیوانه‌وار می‌تپید. انگار کاملاً کنترل خود را از دست داده بود.

منطقه زیرزمینی آرام و امن قلعه طوفان ناگهان تهدیدآمیز و خطرناک شده بود. عرق سرد روی صورتش نشسته بود و ستون فقراتش سرد شده بود.

ممکنه من اشتباه شنیده باشم؟

با ادامه یافتنِ سکوت، جین به گوش‌هایش شک کرد. صدای قبلی می‌توانست چیز دیگری باشد یا حتّی ممکن بود خیالات خود جین بوده باشد.

ولی امیدهای وی از بین رفت، زیرا صدای یک کلیک دیگر پشت از درب کشویی به صدا در آمد.

در حقیقت، این بار این تنها سر و صدا نبود. او می‌توانست صدای لباس‌هایی را که بر تابوت شیشه‌ای مالیده می‌شدند را بشنود و صدای پایی که زمین را لمس می‌کند حس کند.

هیچ راهی وجود نداشت که اژدهایی که 1000 سال بود خوابیده بود ناگهان در خواب راه برود. فقط می‌تواند به دلیل و هدف مشخصی بیدار شود.

یا ممکن است که خواب او بالاخره به پایان رسیده باشد و زمان آن کاملاً تصادفی بوده است.

آروم باش، آروم باش. من قبلاً هرگز به موراکان توهین نکردم. نباید با من خصومت داشته باشه.

او به یاد نمی‌آورد که موراکان در زندگی گذشته خود از خواب بیدار شده باشد.

به هیچ‌وجه جین نمی‌توانسته خبر بیدار شدن موراکان را بشنود، مخصوصاً که در آن زمان هنوز در قلعه طوفان زندگی می‌کرد.

در این صورت، این حادثه به خاطر بازگشت بد موقع منه. حدس من اینه که موراکان به دلیل حضور ثابت من تو اینجا بیدار شده.

یک داستان معروف در سراسر قاره وجود داشت. در آن آمده است که نباید مزاحم یک اژدهای در خواب شد. در غیر این صورت، زندگی افراد از بین می‌رود.

نیازی به گفتن نیست، علی‌رغم این‌که این یک ضرب‌المثل است، مردم به ندرت در زندگی واقعی با اژدها روبرو می‌شوند.

در هر صورت، پیام اصلی داستان این بود:

اژدهایان شخصیت‌های وحشتناکی دارند.

«هی.»

تکان دادن

صدای ضعیف و بمی از پشت در به جین رسید. جین هنوز در فکر این بود که چگونه از این وضعیت جان سالم به در ببرد.

چند ثانیه آشفته گذشت. او تصمیم گرفت که چگونه با موراکان رفتار کند.

محترمانه و در عین حال گستاخانه باشم بهتره. حتی اگر موراکان بخواد به من حمله کنه، من فقط باید وقت بخرم تا شوالیه‌ها برسن.

اما این فقط برای بدترین سناریو بود.

و حتی اگر بدترین سناریو اتفاق بیفتد، جین مطمئن بود که می‌تواند حداقل بدون آسیب جدی زنده بماند. او به راحتی می‌توانست با قدرت معنوی سولدرت، جادوی خود و زبان نقره‌ای خود زمان بخرد.

بعید بود که بمیرد.

به محض این‌که به این نتیجه رسید، فشار روی شانه‌هایش کاهش یافت. موراکان همچنین می‌تواند متفاوت از آنچه تصور می‌کرد باشد. اژدها می‌تواند به جای خصومت با او دوستانه رفتار کند.

سسسرت

جین بلند شد و در را به روی موراکان باز کرد.

جوان خوش‌تیپ مو مشکی که هر روز در تابوت می‌دید، حالا درست مقابل او ایستاده بود. انسان-اژدها هیکلی بود، و هرگز نمی‌شد باور کرد که او بیش از 1000 سال در خواب بوده است.

«فرزند قبیله رانکاندل به نگهبان قبیله سلام می‌کند.»

جین عمداً لکنت زبان داشت و عصبی صحبت می‌کرد.

او معتقد بود که باید مانند کودکی رفتار کند که از اژدهای هزار ساله می‌ترسد. علاوه بر این، رانکاندل‌ها موراکان را سرپرست خود می‌خواندند، بنابراین جین تصمیم گرفت بر این کلمه تأکید کند.

«ها!»

موراکان خروپف کرد.

«نگهباااان؟ نگهبان؟ الان گفتی نگهبان؟‌هااا؟»

وووونگ!

تنها کاری که او انجام داده بود این بود...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی